بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

مسافرت و واكسن و.....

سلام دختر قشنگم  ۱۰-۱۲ روزي ميشه برات هيچي ننوشتم عسل مامان.من و شما و بابايي يه روز قبل عيد فطر رفتيم شمال خونه ي مامان جون تو هم كلي ذوق كردي و خونه شونو گذاشتي رو سرت مخصوصا با اومدن دايي.الهي ماماني قربونت بره كه همه كاراي قبليت يادته تازه اسم هاپوي همسايه مامان جون كه جاسيكا هست رو هم صدا مي كني. قربونت برم قرار شد باباييت دو روز بعدش برگرده تهران و هفته ي بعد بياد دنبالمون.شام شنبه رفتيم خونه ي دايي ماماني و تو زياد خوش اخلاق نبودي ولي آخرش ديگه سرحال شدي و با مبينا كلي دوست شدي.با زندايي ماماني قرار گذاشتيم كه دوشنبه بريم واكسن ۱۸ ماهگيت رو بزني آخه زنداييم كارشناس بهداشته.يكشنبه هم كه مامان جون اينا ناهار كلي مهمون داشت...
1 بهمن 1392

دختر قشنگم

باران عسلي سلام   خوبي دخترم ماماني خيلي دير به دير برات مي نويسم .باور كن سرم شلوغه حسااابي.شمام كه من از اداره برميگردم اصلا نمي خوابي و حسابي ماماني رو اذيت مي كني قربونت برم.ديروز از بيخوابي كلافه شدم. آخرش مجبور شدم ببرمت بيرون نون بگيريم تا بابايي يه ذره بخوابه.ولي شما تا ۱۱ شب ماشاله يه سره دويدي.۵شنبه رفتيم بهار و برات دو تا پيراهن خوشگل خريديم كه يكيش كلاه داره و تو عاشقش شدي.هر ساعت ميگي بپوشونمت. هرچند تو مغازه موقع خريد خوردي زمين و كلي گريه كردي فدات شم. كلي با بابايي ازت عكس گرفتيم چون خودت بعد هر لباس تازه و عينك ميزني  ميگي عس(عكس).تازه بلد شدي ژستم بگيري.اگه بشه عكست رو اينجا ميذارم. براي خاله ها و دايي فرس...
1 بهمن 1392

اولين سحري عمرت!!

سلام دختر قشنگم خوبي خوشگلم؟ دختر نانازم تو ديشب براي اولين بار سحر پاشدي و با بابايي سحر خوردي!!! من كه خوابم مي اومد و داشتم غر ميزدم صدات و ميشنيدم كه ميگفتي ماست،آب و.... هه هه قربونت برم كه بعد سحري دوباره افتادي به جون من براي خوردن جي جي. خلاصه حسابي بيخوابم كردي و با خستگي اومدم اداره.هرچند خودتم صبح خسته ي خواب بودي و با ناراحتي باهام خداحافظي كردي. ماماني خاله ها و دايي و مامان جون حسابي دلشون برات تنگ شده و منتظرن زودتر بريم پيششون. راستي امسال براي اولين بار يه كادوي آنچناني براي تولد خاله ها گرفتيم البته بابايي گرفت تبلت مطمئنم حسابي خوشحال ميشن. خداكنه هفته ي ديگه بتونيم بريم شمال همون عيد فطرو ميگما.٧/٥/٩٢ ...
1 بهمن 1392

دخترم داره خانوم میشه

سلام مامانی فدات شم   خوبی قربونت برم؟امروز ۵شنبه ست و من و شما و بابایی خونه ایم.بابایی به خاطر ماه رمضون ۵شنبه ها خونه ست.کلی از صبح خونه تکونی کردیم و تو هم حسابی اذیت کردی.فدان بشم کلی دعوات کردم و الان عذاب وجدان گرفتم.به خدا دست خودم نیست خیلی شیطونی مامانی.الانم کنارم خوابیدی.الان یکی دو روزه چندتا جمله میگی اما ما متوجه نمیشیم.کتاب <مامان بیا جیش دارم> رو خیلی دوست داری میذاری رو پات و میخونیش عکسشو میذارم برات. تقریبا همه ی حرفات رو به ما می فهمونی الهی قربونت برم مامانی منو ببخش اگه گاهی دعوات می کنم تو همه ی زندگی منی.(خدایا بهم آرامش بده که دخترمو با آرامش بزرگ کنم.) ٢٧/٤/٩٢
1 بهمن 1392

باران خوشگلم ....

سلام قربونت بشم من خوبي؟   ماماني ديشب بعد چندماه اولين شبي بود كه تا صبح آروم خوابيدي باورم نميشد كه براي شير بيدارم نكردي هي چكت ميكرن.تازه صبحم با كلي ناز و نوازش بيدارت كردم.جمعه با بابايي رفتيم برات كفش تابستوني و دو تا تاپ خريدم خيلي خوشحال شدي همونجا كفشت و پات كردي و هي تو آينه ها به پاهات نگاه ميكردي فداي عقلت بشم من. ولي نمي دونم چرا باز پشت بازوت دوتا جاي نيش حشره ست كه يكمي هم بزرگ شده بود البته الان خيلي بهتره.تازه جاي پشه هاي شمال خوب شده ها!!! راستي الان دو-سه روزه ميگي اي بابا واااي من و بابايي غش كرديم براي اين طرز حرفا زدنت اميدوارم تا آخر ماه رمضون كه ميريم شمال حسابي زبون باز كني. ماماني خيلي دوست دارم.خيل...
1 بهمن 1392

باران خوشگلم ....

سلام قربونت بشم من خوبي؟   ماماني ديشب بعد چندماه اولين شبي بود كه تا صبح آروم خوابيدي باورم نميشد كه براي شير بيدارم نكردي هي چكت ميكرن.تازه صبحم با كلي ناز و نوازش بيدارت كردم.جمعه با بابايي رفتيم برات كفش تابستوني و دو تا تاپ خريدم خيلي خوشحال شدي همونجا كفشت و پات كردي و هي تو آينه ها به پاهات نگاه ميكردي فداي عقلت بشم من. ولي نمي دونم چرا باز پشت بازوت دوتا جاي نيش حشره ست كه يكمي هم بزرگ شده بود البته الان خيلي بهتره.تازه جاي پشه هاي شمال خوب شده ها!!! راستي الان دو-سه روزه ميگي اي بابا واااي من و بابايي غش كرديم براي اين طرز حرفا زدنت اميدوارم تا آخر ماه رمضون كه ميريم شمال حسابي زبون باز كني. ماماني خيلي دوست دارم.خيل...
1 بهمن 1392

روز اول دومين ماه رمضون دختر گلم

سلام دختر نازم   امروز اولين روز ماه رمضونه و من ساعت ۹ اومدم اداره.تو هم ماشاله صبح سرحال پاشدي و مشغول بازي و دم به دقيقه هم ميپرسيدي آجي كو؟تا بالاخره آجيت اومد و من تندتند حاضر شدم. هوا خيلي گرم شده و اميدوارم بابايي برا روزه گرفتن زياد اذيت نشه. ديروز يكمي دلت درد مي كرد و هي آخ و اوخ ميكردي ماماني فدات شه فكر كنم از الويه پريشب بود كه باباييت بدون اجازه بهت داد و خوردي.اما شب بهتر بودي. الان چند روزه كه شعر هادي-هدي رو با آجي زينبت ميخوني (البته نه كامل).اونجا-اينجا-نيست و... كلمه هاي جديدي هستن كه ميگي.دپايي(دمپايي)-تش(كفش)-شعر باز ميشيم بسته ميشيم ... باران خيلي دوست دارم عزيز مامان.وجودت زندگي من و بابايي رو خيلي خي...
1 بهمن 1392

مسافرت سه روزه خونه ي مامان جون

سلام خوشگل مامان   خوبي؟اول يه خبر مهم ما قرار شد امروز عصر بريم خونه ي مامان جون اينا.جلسه ي فرداي بابايي كنسل شد.هوراااااااااااااا البته من هنوز كلي كار دارم و تو اداره م هستم!! از الان استرس گزفتم كه زودي بتونيم بريم.ديشب هم تا آخر شب مشغول پاك كردن مرغ بودم و الان خيلي خسته م. راستي ديشب من و شما رفتيم تو محوطه گشتيم تا بابايي استراحت كنه حورا رو ديديم و تو باهاش كلي بازي كردي.قربون روابط عموميت بشم من كه با همه دوست ميشي. ديروز كلي با مادرجون و خاله ها پشت تلفن حرف زدي و اونا برات غش كردن.از ديروز به مرغ ميگي مغ.واي دلم بازم برات تنگ شده باران من دوست دارم دخترم. شايد رفتيم سفر نتونم هر روز برات بنويسم.هرچند سعيمو مي كنم....
1 بهمن 1392

ما اومديم

سلام باران قشنگم   خوبي ماماني؟ما ديروز از شمال برگشتيم يه مسافرت سه روزه ي خوب بود.حسابي خوش گذشت هرچند هوا گرم بود.به تو كه همش در حال آب بازي بودي و حتي تو دريا هم كلي بازي كردي خيلي خوش گذشت.مخصوصا كه خاله ها و دايي رو هم ديدي و حابي شيطوني و شيرين زبوني كردي براشون. اينقدر كه دايي پيمان رو دوست داري همه در تعجبن چون كمتر مي بينيش ولي بهش حسابي وابسته اي.تا دايي مياد خونه دراز ميكشي رو زمين كه پشتتو ماساژ بده دايي دلش برات غش ميره. باران دعا كن براي خاله ها يه كار خوب پيدا بشه خيلي ذهنم مشغولشونه بنده ي خداها خيلي وقته سركار نميرن. دخترم اين هفته سالگرد باباجوني بود هفتمين سالش دلم خيلي براش تنگ شده كاش بود و تو رو ...
1 بهمن 1392

.........

دختر نازنينم سلام   امروز صبح هم مطابق اين چندروز اخير بهم چسبيده بودي و نمي ذاشتي بيام.مجبور شدم ديرتر بيام سركار.همه ميگن اقتضاي سنته ولي برام سخته جدا شدن ازت .دوست دارم ماماني صبح برام بوس فرستادي و بالاخره راضي شدي بيام اداره. هر روز كه ميام خونه كلي كلمه هاي جديد ياد گرفتي روي تشكت عكس موش كارتوني داره و تو از ديروز هي بهم ميگي ماماني موش و اداشو در مياري قربونت برم كه داري زبون باز مي كني.خدا كنه زودتر حرف بزني هر كلمه اي كه ما بهت ميگيم رو تكرار مي كني.راستي باران جونم آخر هفته ميريم شمال اما همش دو روز ميمونيم خونه ي مادرجون بابايي جلسه داره مطابق معمول!!!! اما اشكالي نداره دايي و خاله ها خيلي دلشون برات تنگ شدن همينم غ...
1 بهمن 1392